تک پارتی
ها ها گفتم شیرینی میدم بفرمایید ادامه
یکی از بهترین روز های زندگیش بود لباساشو پوشید و لباس عروسشو برداشت و از پله ها پایین رفت توماس یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود و توی پذیرایی منتظر ایزابل بود.
با صدای قدم های اون توماس متوجه پایین اومدنش شد
-ایزا چه خوشگل شدی
+اوکی مرسی ولی من لباس عادی پوشیدماا
-اوم میدونم اما...
+باشه باشه فهمیدم
-😂
توماس در ورودی را برای ایزابل باز کرد و باهم به بیرون از خانه قدم گذاشتند
در راه آرایشگاه حرفی درد و بدل نشد
وقتی رسیدن ایزابل از ماشین پیاده شد و وارد آرایشگاه شد
و توماس همینطور به رفتن ایزابل نگاه کرد
بعد از ۱ونیم ساعت کار ایزابل تمام شد(کم گفتم یا زیاد؟)
-چقدر قشنگ شدی عزیزم
+ممنون
-البته روز های آخر هر کسی به نظر خوشگله
+بله؟
-بلند شو
وقتی برگشتم دیدم دختره یه کلت سمتم گرفته
+چیکار میکنیییی؟
-ها چیه؟!نشناختی هه...نبایدم بشناسی...من همون دختر توی دانشگام که با کلییی بدبختی سعی کرد دل توماس بدست بیارهههه
+تو؟تویی لایلا؟(بله همیشه یه همچین آدمی توی سریال ها و رمان ها هست قبول دارید؟😉😂)
-ها یادت اومد...ولی دیره برو بمیر عوضیییی
صدای شلیک کل خیابونو پرکرد
توماس متوجه شد که چطور خودشو به آرایشگاه رسوند
اما با دیدن جسد بی جان ایزابل حالش بد شد
چشماش تار میدید...به دنبال قاتل عشقش جلوتر اومد و چهره دختری که بالای سر ایزابل ایستاده بود واضح تر شد
توی دستش یه کلت بود .
تنها چیزی که توماس تونست زیر لب بگه
-لایلا
بود.
قیچی آرایشگاه رو برداشت و ف.ز.و کرد در ک.مز لایلا
دختر روی زمین افتاد با اینکه درد شدیدی کل بدتش رو گرفته بود اما لبخندی به توماس زد
+خوبه...منو کمتر از عشقت ندونستی و داری منو پیشش میفرستی
کلت رو از دست لایلا گرفت و به سمت لایلا نشانه گرفت
صدای شلیک
- این برای ایزابل
شلیک دوم
-این برای از دست رفتن عشقم
شلیک سوم
-این برای انتقام
اما لایلا با همون شلیک اول گ.شده شده بود
+اما این برای اتمام زندگی ام چون دیگه دلیلی برای موندن ندارم
شلیک چهارم
خبببب تمومید میدونم جالب نبود توی تک پارتی زیاد کارم خوب نیست ولی رمان هایی که قراره بذارم خوبن
مرسی که لایک میکنی و نظر میذاری
راستی من خودم نمیتونم رمان م.ن.حرفی بذارم چون اول که ایده ای ندارم دوم حالشم ندارم پس اگه کسی بخواد رمان بذاره میتونه درخواست بده
اینم لینک درخواست نویسندگی👇
https://blogix.ir/admin/account/employment/create?blog=asonasun