رمان دختر جهنمی پارت1
بفرمایید ادامه دوستان 🙂👇
انسان ها همیشه دنبال قدرتن اما توانایی نگه داریوش ندارند با اینکه بخش بسیار کمی از قدرت هم دارند
واسه همینه محل زندگیمون متفاوته،تازه بعد مرگ قدرت و جادو رو تجربه میکنن چون چیزی از زندگی قبلی یادشون نمیاد،نظرت چیه شینجیرو؟
+درسته حق با شماست
-دلم میخواد ببینم دیوونه میشه یا نه
+شما واقعا شیطان هستید
-خب معلومه ذات من اینه
(چند روز بعد)
در باز میشه و سرباز شیطان با سرعت وارد میشود
+قربان
شیطان با خشم به او نگاه می کند
-احمق چته چرا مزاحم خلوتم میشی
+شرمسارم اما یه موجود جهنمی تازه وارد حرف های عجیبی میزنه میخواد شمارو ببینه
-عی بابا بیا بریم ببینیم چه مرگشه
شیطان و چند سرباز وارد جهنم میشن.
چیزی غیر عادی نیست،منظورم... اینجا نه صدای فریاد هست نه دره های خوفناک،یه شهر سرسبز
یه جای فوق عادی
فقط یه چیز متفاوته اون دختر
شیطان با چشمای گرد شده بهش نگاه کرد
اون یه کریستال آبی به گردن آویزش داشت...چرا؟!
به سمت دختر رفت
-هی تو
+من اسم دارم...چی...کروما؟!!
تمام...
چطور بود؟
بر و بچ لایک و نظر فراموش نشه بخدا فعال تر از من پیدا نمی کنیدااا